اردیبهشت ۷, ۱۳۹۹ | در: مقاله
کلاغها تئوری میدانند!
در روایاتی از دوران خردسالی نقل است که زمانی در پاسخ به سوال «دوست داری وقتی بزرگ شدی چه کاره بشوی؟» گفتهام: تئوری پرداز!
جدا از اینکه حافظه هر مادری در مورد شیرینکاریهای پسر قندعسلش خیلی هم قابل اعتماد نیست، و جدا از اینکه در آن زمان حتما از کلمه «تئوری» فهم درستی نداشتم، اما امروز من یک طرفدار پر و پا قرص تئوری هستم: تئوری میخوانم، تئوری درس میگیرم، تئوری تدریس میکنم و به نظرم هیچ چیز به اندازه یک تئوری خوب عملی نیست.
با این میزان علاقه و دلدادگی به تئوری (همان «نظریه»)، لابد میتوانید حدس بزنید که چقدر دلخور میشوم وقتی جلسه اول کلاس مدیران عزیز میگویند: لطفا به ما تئوری درس ندهید! اینجاست که من یک نفس عمیق میکشم، سه بار به خودم تلقین میکنم که: «چیزی نیست! خودت را کنترل کن! ارزش تئوری را خواهند فهمید!» و کلاس را با پخش ویدئویی کوتاه از هنرنمایی کلاغها در یک آزمایش علمی شروع میکنم.
جریان از این قرار است که پژوهشگران روانشناسی چند کلاغ سیاه معمولی را از طبیعت به آزمایشگاه میآورند و آنها را با چیزهای سادهای مثل قلوه سنگ، لوله آزمایش شیشهای باریک و پهن، آب، ماسه، سنگ مرمر، یونولیت، و سازه فلزی تو خالی آشنا میکنند. سپس پژوهشگران در شش آزمایش مختلف یک تکه گوشت را طوری توی آب میاندازند که کلاغ نتواند بدون استفاده از استدلال خود جایزه را بدست بیاورد. آنها میخواهند ببینند آیا کلاغها وقتی برای اولین بار با مسئلههای پیچیده روبهرو میشوند میتوانند آن را حل کنند؟
توضیح کوتاهی درباره هر آزمایش در ادامه آمده است:
- در آزمایش ۱: کلاغ باید استدلال کند که انداختن سنگ در «آب» باعث بالا آمدن گوشت میشود و او به جایزه میرسد. انداختن سنگ در «ماسه» موثر نخواهد بود.
- در آزمایش ۲: کلاغ باید استدلال کند که سنگ مرمر که «سنگین» است به زیر آب میرود و باعث میشود او به جایزه برسد. انداختن یونولیت «سبک» که روی آب میماند موثر نخواهد بود.
- در آزمایش ۳: کلاغ باید استدلال کند که انداختن سنگ «تو پُر» باعث بالا آمدن آب میشود و او به جایزه میرسد. انداختن سازه فلزی «توخالی» که حجمی ندارد موثر نخواهد بود.
- در آزمایش ۴: کلاغ باید استدلال کند که انداختن سنگ در لوله آزمایش «باریک» باعث میشود آب سریعتر بالا بیاید و او به جایزه برسد. انداختن سنگ درون لوله آزمایش «پهن» منطقی نیست.
- در آزمایش ۵: کلاغ باید استدلال کند که انداختن سنگ در لوله آزمایشی که سطح آب در آن «بالا» تر است باعث میشود او زودتر به جایزه برسد. انداختن سنگ درون لوله آزمایشی که سطح آب در آن «پایین» تر است منطقی نیست.
- در آزمایش ۶: کلاغ باید استدلال کند که انداختن سنگ در لولهای که به لوله گوشت «متصل» است (لوله یو شکل) باعث میشود او به جایزه برسد. انداختن سنگ درون لولهای که به لوله گوشت «متصل نیست» موثر نخواهد بود.
باور نکردنی است که کلاغها در آزمایشهای ۱، ۲، ۳ و ۵ از متوسط بچههای کلاس اول و دومی موفقتر عمل میکنند. همچنین در آزمایشهای ۴ و ۶ هم پس از چندین بار سعی و خطا بالاخره منطق ماجرا را کشف میکنند. (اگر تسلط و مهارت کلاغها در این آزمایش را تا کنون ندیده اید، همین الان نگاهی به اینجا بیاندازید.)
اما واقعا کلاغها چطور اینقدر موفق عمل میکنند؟ آنها چطور میفهمند که سنگ علت بالا آمدن آب است؟ کلاغها چطور میدانند که لوله شیشهای باریک را باید انتخاب کنند؟ اینجاست که ارتباط کلاغها با تئوری به میان میآید.
کتابها، تئوری را توضیحی درباره ساز و کار یک پدیده تعریف میکنند. تئوری به ما میگوید که «این» باعث «آن» میشود. تئوری معنای مفاهیم، دسته بندیها، روابط و چرایی علت و معلولی هر پدیده را تشریح میکند و بدین ترتیب به ما قدرت درک، پیشبینی و مداخله در پدیدهها را میدهد. به زبان ساده تئوری به ما میگوید که چه چیز باعث چه چیز میشود، در چه شرایطی این رابطه برقرار است و چرا این رابطه وجود دارد.
مغز و هوشیاریای که موجودات بر اثر این «جرم خاکستری» تجربه میکنند، یعنی همان ذهن، برای تئوریپردازی ساخته شدهاند. موجودات هوشمند این دنیا را تجربه میکنند و تجربیات خود را به روابط علت و معلولی تبدیل میکنند. آنها بر اساس این روابط علّی که از مفاهیم در حافظه خود ثبت دارند، میتوانند در موقعیتهایی که تا کنون تجربه نکردهاند توان فهم و پیشبینی داشته باشند و در نتیجه موفق عمل کنند.
کلاغها، مثل موجودات باهوش دیگر، در حل مسئله در شرایط جدید موفق میشوند، چون رابطه علّی «انداختن سنگ در آب» و «بالا آمدن آب» را تبدیل به تئوری میکنند. به عبارتی کلاغها وقتی تجربه ی سنگ-آبی خود را تئوریپردازی میکنند میتوانند از این رابطه علت و معلولی در یک موقعیت جدید استفاده کنند و به گوشت دلخواهشان برسند. جالب است که کلاغها این تئوریها را به جوجههای خود هم یاد میدهند!
همان طور که موفقیت کلاغ در مواجهه با موقعیتهای جدیدِ هرگز تجربه نکرده به فهم درست علیّت، و به عبارتی داشتن تئوری صحیح بستگی دارد، توان انسانها برای موفقیت در زندگی، تندرست بودن، شاد زیستن، موفقیت شغلی و تحصیلی و همه و همه تا حد زیادی بستگی به تئوریهای درست دارد. اگر تئوری نبود ما حتی در مواجهه با یک مگس هم نمیدانستیم باید چکار کنیم؛ چرا که هر لحظه با یک چیز جدید روبرو میشدیم که تا کنون آن را ندیدهایم. در حقیقت وقتی ما وارد کلهپزی میشویم و یک مگس میبینیم، بدون تئوری ما با یک موجود کاملا جدید روبرو شدیم که تا کنون آن موجود خاص (مثلا مگس شماره ۴۶۰۰۷۵۴۸۲۶۰۷۵۲۱۳۲) را ندیدهایم. این مفهوم مگس و تئوریای که از آن بر اثر آموزش مادر و یا تجربیات گذشته در ذهن داریم است که به ما میگوید این موجود جدید منفجر نمیشود، پرواز میکند، پارس نمیکند، نیش ندارد و چون چیز کثیفی است احتمالا بهتر است مغاره را ترک کنیم.
اما اشکال اینجاست که در موارد غیر ملموس و پیچیدهتر از سنگ و آب و مگس، ما انسانها به همه تئوریهایی که در ذهن داریم و با آن عمل میکنیم، الزاما آگاه نیستیم. از این خطرناکتر، این تئوریها الزاما درست هم نیستند. در حقیقت اکثر تئوریهای ما از تجربیات شخصی بدست آمدهاند (به زبان جورج کِلی تئوریها یا سازههای شخصی) و خاص یک فرد، یک موقعیت، یک مکان و یا زمان مشخص هستند.
مثلا من فکر میکنم افرادی که مرتب قهوه مینوشند حساس و زودرنج هستند، فرانسویها مو فرفری اند، به پلیس اگر التماس کنی فایده نمیکند، خوردن هندوانه تب را قطع میکند، کمی فاصله آدم را محبوب میکند، برای موفقیت باید شب بیداری کشید، به کارکنان اگر احترام بگذاری کار را با جان و دل انجام میدهند، انسانهای خوب در زندگی چیزی نمیشوند، به جای کاهش هزینهها باید روی افزایش درآمدها تمرکز کرد، و در ادارات دولتی باید داد و بیداد کنی تا کار و بارت راه بیافتد. تمامی اینها تئوریهای شخصی من هستند که البته میتوانند درست یا غلط باشند.
خوشبختانه در چند صد سال گذشته، علم، به عنوان یک روش مبتنی بر آزمایش و مشاهده، به ما کمک کرده تا تئوریهای شخصی را آزمایش کنیم و درستی آنها را متوجه بشویم. هدف علم رسیدن به تئوریهای صادق و تعمیم پذیر است و روش علمی علیرغم ضعفهایی که دارد به ما کمک کرده تا روابط علت و معلولی درست و تعمیم پذیر تری را کشف کنیم. ما دیگر الزاما به تئوریهای شخصی خود، بیبی جان، «برایان تریسی» و یا «دیپاک چوپرا» برای موفقیت متکی نیستیم.
تعمیمپذیری تئوریها بسیار مهم است، چرا که وقتی با دنیای پیچیده امروز مواجه میشویم، نه تنها خودمان از دلایل شکست و موفقیتهایمان سر در نمیآوریم، بلکه نسخه موفقیت «جِف بِیزوس» در آن شرایط مکانی و زمانی نیز برای ما الزاما کار نخواهد کرد. اینجاست که رو به کلاس میگویم: من ترجیح میدهم کلاسی که در آن «جِف بِیزوس» بزرگ، درس کارآفرینی و نوآوری میدهد را ترک کنم و به جای شنیدن تئوریهای شخصی او به کلاسی بروم که یک دانشگاهیِ هرگز کارآفرینی نکرده تئوریهای حاصل از نتایج یک پژوهش علمی که روی پنجاه «جِف بِیزوس» انجام شده را برای من بگوید.
ما باید به یاد داشته باشیم که تئوری خوب (صادق و تعمیم پذیر) مهمترین چیزی است که موجودات برای موفقیت در این دنیا به آن نیاز دارند. کارکنان، مدیران، صاحبان کسب و کار و همه و همه باید بدانند که در کنار «مهارت» و «منش»، یک میم بسیار مهم دیگر به نام «معلومات» برای موفقیت در کسب و کار نیاز است. اگر معلومات ما از تئوریهای خوب تشکیل شده باشد، میتوانیم درست تصمیم بگیریم و با آن دو «میم» دیگر آن را خوب اجرا کنیم.
امیدوارم از این به بعد به دنبال تئوریهای مهم، کاربردی، صادق و تعمیم پذیر باشید، از معلم خود بخواهید تئوری را جذاب تدریس کند، و از این به بعد با شنیدن صدای هر کلاغی یادتان بیاید که آنها هم برای موفقیت از تئوری استفاده میکنند، به جوجههای خود تئوری میآموزند و هیچ چیزی به اندازه یک تئوری خوب عملی نیست.