دی ۱۲, ۱۳۹۲ | در: مقاله

خطای نجات یافتگان

شما، احتمالا کتاب ها، وبلاگ ها و سرگذشت افراد موفق را مطالعه می کنید. برنامه های تلویزیونی از افراد موفق دعوت می کنند تا رموز پیروزی خود را برای دیگران بیان کنند. حتی نویسندگان معروفی مثل «تام پترز» و «جیم کالینز» نیز سازمان های موفق را مطالعه می کنند تا رموز پیروزی آن ها، راهگشای سازمان های دیگر در مسیر تعالی باشد. در حقیقت بخش قابل توجهی از دانش حوزه ی کسب و کار و مدیریت، پندها و سرگذشت افراد و یا سازمان هایی است که موفقیت درخشان داشته اند. ما بر خلاف حکمتی که لقمان در اصطلاح معروف «ادب از که آموختی، از بی ادبان» به ما می آموزد، به نوشته ها و سخنان کارآفرینی که سه بار کسب و کارهای مختلفی را شروع کرده و در هیچ کدام موفق نبوده توجه نمی کنیم، چرا که درس آموختن از کسی که خود هنوز آن درس را نیاموخته به نظر غیر منطقی می رسد. اما این تمایل ما برای آموختن از موفقیت ها و بی توجهی به شکست ها، مسئله ساز تر از آنچیزی است که در نگاه اول به نظر می رسد.

درست در میانه ی جنگ دوم جهانی، هنگامی که نبردها خونین و خونین تر و تلفات بیشتر و بیشتر می شد، طرفین بیش از پیش متوجه شده بودند که سرنوشت جنگ بستگی به تلاش های محققان و دانشمندانی دارد که در پشت جبهه ها به حل مسائل نظامی و پیدا کردن روش های علمی برای برتری جویی بر دشمن مشغول هستند. اساتید و پژوهشگران تراز اول در رشته های مختلف به ارتش پیوسته بودند تا جان هموطنانشان را نجات و سرنوشت جنگ را به نفع خود تغییر دهند. یکی از این نخبگان، ریاضیدان مجاری به نام «آبراهام والد» بود که با تذکر خطای نجات یافتگان به مهندسان نیروی هوایی متفقین، جان افراد زیادی را نجات داد؛ خطایی که احتمالا شما هم با آن مواجه هستید.

«آبراهام والد» که اصلیتی جهود داشت و تحصیلات خود را در اتریش نزد «کارل منگر» (پسر «کارل منگر» معروف) به پایان رسانده بود در ۱۹۳۸ به ایالات متحده مهاجرت کرد و پس از چندی به دپارتمان ریاضیات کاربردی ارتش پیوست. در آن زمان یکی از بحرانی ترین مشکلات متفقین، نرخ بالای سرنگونی بمب افکن های آنان توسط پدافند آلمان ها بود. بمب افکن های متفقین در آن زمان سنگین، کند و بسیار پهن پیکر بودند و هدف نسبتا آسانی برای پدافند و جنگنده های متحدین به حساب می آمدند. تقریبا از هر دو بمب افکنی که برای ماموریت بر فراز مواضع آلمان ها اعزام می شد، یکی از آن ها به آشیانه باز نمی گشت. سوالی که جناب «آبراهام والد» به همراه تیمی از مهندسان ارتش باید برای آن راه حلی پیدا می کرد این بود که چگونه شانس سرگونی بمب افکن های متفقین را کم تر کنند. مهندسان نیروی هوایی می دانستند که پوشاندن بدنه ی هواپیما با زره اضافی می تواند شانس سرنگونی هواپیما را در صورت اصابت گلوله کاهش دهد. اما پوشاندن کامل بدنه ی هواپیما و تبدیل آن به یک تانک پرنده باعث می شد که هواپیما آنقدر سنگین شود که نتواند پرواز کند. پس آن ها می بایست تنها قسمت هایی از بنده ی هواپیما را تقویت کنند. مسئله این بود که پوشاندن کدام بخش از بدنه ی بمب افکن ها شانس سرنگونی آن ها را کمتر می کرد. و این همانجایی بود که «آبراهام والد» تیم مهندسان نیروی هوایی را از گرفتار شدن در دام خطای نجات یافتگان حفظ کرد.

مهندسان نیروی هوایی تمامی هواپیماهایی که با موفقیت از ماموریت به آشیانه باز می گشتند را به دقت مطالعه می کردند و نقاطی که مورد اصابت گلوله قرار گرفته و آسیب دیده بود را ثبت می کردند. پس از ثبت تجمعی اطلاعات تعداد زیادی از بمب افکن ها (چیزی شبیه این گراف)، مشخص شد که آسیب دیدگی ها عمدتا در ناحیه ی زیر بال ها، اطراف دم و تنه ی اصلی هواپیما است؛ تنه، بال ها و دم.

با در دست داشتن این اطلاعات، شما کدام بخش از بدنه ی بمب افکن ها را تقویت می کردید؟ به طور منطقی مهندسان نیروی هوایی نتیجه گرفته بودند که آن قسمت هایی که بیشتر از همه آسیب می بینند را باید تقویت کرد. اما جناب «والد» فرماندهان مهندسی نیروی هوایی را متقاعد کرد که این تصمیم اشتباهی است و تقویت این قسمت ها بهبودی در شانس سالم بازگشتن بمب افکن ها ایجاد نمی کند. برعکس او پیشنهاد کرد آن ها باید بخش هایی از هواپیما را تقویت کنند که مورد اصابت گلوله قرار نگرفته بود!

خطایی که «والد» بلافاصله متوجه آن شده بود این است که اطلاعات مهم برای تصمیم گیری در مورد مسئله ی فعلی از هواپیماهایی بدست می آید که بر فراز محدوده ی آلمان ها مورد اصابت قرار گرفته و سقوط کرده اند. قسمت های آسیب دیده ی بمب افکن هایی که از مهلکه «نجات یافته اند» اتفاقا قوی ترین بخش های بمب افکن ها بودند؛ همان بخش هایی که آنان به دفعات از آن ناحیه مورد اصابت قرار گرفته بودند، اما توانسته بودند سالم به آشیانه باز گردند. تنه، بال ها و دم، بخش هایی بودند که اصابت گلوله به این قسمت ها باعث سقوط هواپیما نمی شد؛ بخش هایی که به کمترین تقویت نیاز داشتند. «والد» توضیح داد که آن ها باید بخش هایی از هواپیما را تقویت کنند که در نمونه های نجات یافته مورد اصابت گلوله قرار نگرفته است. و این همان بخش هایی بودند که بمب افکن هایی که به آشیانه باز نگشته بودند از آنجا مورد اصابت قرار گرفته و سقوط کرده بودند: موتور ها، دماغه، مخزن سوخت و کابین.

«والد» استدلال کرد که با توجه به تکنولوژی و دقت پدافند آلمان ها، احتمال مورد اصابت قرار گرفتن همه ی بخش های هواپیما با هم برابر است؛ چون گلوله ها به صورت تصادفی صرفا در جهت بمب افکن ها شلیک می شوند. اگر هواپیماهای «بازگشته به آشیانه» بیشتر در بال ها و تنه و دم مورد اصابت قرار گرفته اند، این آلمان ها نبودند که دوست داشتند به طور خاص این بخش ها را نشانه بگیرند. پس «والد» نتیجه گرفت که با در نظر گرفتن احتمالات، بقیه ی بخش ها نیز باید به اندازه ی بال ها و تنه و دم مورد اصابت قرار گرفته باشند؛ اما آن هواپیما هایی که در آن بخش ها مورد اصابت قرار گرفته اند بخشی از نمونه ی فعلی نیستند، چرا که بر فراز محدوده ی دشمن سقوط کرده اند. «والد» سپس به مطالعه ی توان تحمل هر کدام از بخش های آسیب پذیر بمب افکن ها پرداخت و با استفاده از معادلات ریاضی و استدلال های آماری اثبات کرد که تقویت کدام بخش ها بهترین نتیجه را خواهد داشت. محاسباتی که حتی هم اکنون نیز مورد استفاده قرار می گیرد.

«خطای نجات یافتگان» یکی از انواع خطاهای انتخاب و نمونه برداری است و در تعریف به خطای منطقی توجه و تمرکز کردن تنها بر نمونه های موفق و نجات یافته از فرآیندی که به نحوی انتخاب در آن وجود دارد اطلاق می شود. این خطا باعث مخدوش شدن تحلیل های آماری، تعمیم های نادرست و نتیجه گیری های اشتباه می شود. خطای نجات یافتگان همچنین باعث خوشبینی غیر واقعی و کاذب می گردد. این خطا ممکن است باعث شود تا به اشتباه فکر کنیم که موفقیت گروهی به دلیل یک عامل خاص است، در حالی که این به اصطلاح موفقیت صرفا به دلیل نمایان شدن خوش شانسی ها و پنهان ماندن بد شانسی ها باشد.

خطای نجات یافتگان باعث می شود تا به بازندگان مسابقات، کشته شدگان جنگ، شکست خوردگان دنیای کسب و کار، کارآفرینان ناموفق، هواپیماهای منهدم شده و خلاصه هر نوع نجات نیافته ای توجه نکنیم و به این دلیل تحلیل های ما با خطا و سوگیری همراه باشد. خطرناک بودن این خطا از آنجاست که نجات نیافتگان عمدتا نابود و ناپدید می گردند، از دید پنهان و از نظر مخفی می مانند و مطالعه ی آن ها فراموش می شود. شکست مخفی می ماند و ما با احتمال زیادی نه تنها از خاطر می بریم که نمونه های نجات نیافته اطلاعات بسیار مهمی در بر دارند و باید به آن ها بیشتر توجه شود، بلکه فراموش می کنیم که اصلا شکست خورده و ناموفقی وجود داشته است.

فرماندهان نیروی هوایی متفقین افراد باهوشی بودند؛ داده های بسیار خوبی نیز در دست داشتند. بعلاوه، موقعیت نیز بسیار حساس و بحرانی بود و بیش از هر زمان دیگر نیاز به تحلیل و تصمیم گیری درست وجود داشت. اما آنان باز هم نتوانستند خطای منطقی خود را تشخیص دهند. تمرکز بر تحلیل و بررسی هواپیماهایی که به آشیانه باز گشته بودند به جای تمامی هواپیماهایی که برای ماموریت اعزام می شوند می توانست منجر به شکست های جبران ناپذیری برای آنان شود. اگر فکر می کنید که فرماندهان نیروی هوایی متفقین از معدود افرادی بودند که دچار این خطا شدند، بهتر است به مثال هایی که در ادامه آمده توجه کنید. در حقیقت این خطا بیش از آنچه تصور می شود فراگیر است.

فرض کنید یکی از دوستانتان در حال بررسی ایده ی تاسیس یک رستوران در یکی از خیابان های شلوغ شهر است. و چون چندین رستوران موفق در آن محدوده فعالیت می کنند به او می گویید که راه انداختن یک رستوران محبوب دیگر در آنجا نباید کار سختی باشد. شما در حقیقت به این نکته بی توجه هستید که تنها نجات یافتگان را می بینید و در واقع حدود ۹۰ درصد رستوران هایی که شروع به کار می کنند در سال اول فعالیتشان با شکست خاتمه می یابد. اما چون اثری از آثار رستوران های ناموفق نیست، به اشتباه شانس موفقیت خود را بیش از آنچه است می پندارید. همان طور که «نسیم نیکولاس طالب» در کتاب خود می نویسد: قبرستان رستوران های ناموفق بسیار سوت و کور است و پنهان ماندن تعداد زیادی نمونه های ناموفق و دیده شدن چندین نمونه ی نجات یافته در یک محیط به شدت رقابتی (رستوران های که به دلایلی مانند شانس و یا مدیریت خوب و یا هر دلیل دیگر جان به در برده اند) باعث می شود تا ما شانس موفقیت خود را بیش از آنچه است، تصور کنیم. درست مثل داستان بمب افکن ها، این نمونه های شکست خورده هستند که مهمترین اطلاعات را برای تصمیم گیری در بر دارند و ما به آن کم توجه هستیم.

به همین ترتیب وقتی سازمان ها برنامه های سنجش رضایت شغلی را اجرا می کنند، تنها از افرادی که کماکان در سازمان مشغول به کار هستند در مورد رضایت شغلیشان می پرسند. کسانی که به دلیل نارضایتی شغلی سازمان را ترک کرده اند در نظر سنجی شرکت ندارند تا در مورد دلایل نارضیاتی خود توضیح دهند. این در حالی است که مهمترین بخش اطلاعات، از افرادی به دست می آید که سازمان را به دلیل نارضایتی ترک کرده اند. نمونه گیری تنها از نجات یافتگان باعث می شود تا مهمترین بخش اطلاعات از دست برود و طرح های سنجش رضایت شغلی از هدفی که دقیقا به آن منظور طراحی و اجرا می شوند باز مانند. فراموش نکردن این نکته که یک بخش بسیار مهم از داده ها در چنین طرح هایی جا افتاده و در دسترس نیست، حداقل کاری است که مدیران باید انجام دهند. البته مصاحبه های خروج که امروزه هنگام خاتمه ی همکاری افراد با سازمان انجام می شود، و بیش از پیش در سازمان های دنیا جا افتاده، قدمی درست برای مقابله با خطای نجات یافتگان است.

خطای نجات یافتگان ما را به سمت درس آموختن از ستارگان سینما، مدیران عامل موفق جهان، کارآفرینان بزرگ و ورزشکاران قهرمانان بین المللی می کشد. مردم به داستان های موفقیت و نصیحت های آنان توجه می کنند تا برای موفقیت خود راهی بیابند. به همین ترتیب کنفرانس ها هم از کسانی دعوت می کنند که از سیل گلوله ها جان سالم به در برده اند و از مهلکه نجات یافته اند و موفق شده اند. باز هم مسئله اینجاست که سوال «چه باید کرد؟» را شاید بتوان از این نجات یافتگان یاد گرفت اما سوال «چه کار نباید کرد؟» را نمی توان از این دسته آموخت. این بخش مهم اطلاعات را از افرادی می توان به دست آورد که از مهلکه ی مشکلات نجات نیافته اند. متاسفانه این افراد، عکس روی جلد مجله ها و کتاب ها، و سخنران کنفرانس ها نمی شوند؛ برای صحبت در مراسم فارغ التحصیلی از آن ها دعوت نمی شود؛ میهمان برنامه های تلویزیونی نمی شوند و خلاصه چندان مورد توجه قرار نمی گیرند. در مواردی شاید امکان دسترسی به آنان هم وجود ندارد. خلاصه پند ها و نصیحت های دنیا، تقریبا در انحصار نجات یافتگان است.

مثال دیگری از خطای نجات یافتگان را از دنیای پلیس مطرح می کنم. در یک سرقت مسلحانه بانک، یک تیم ۲۰ نفره از نیروهای ویژه ی پلیس برای عملیاتی بسیار حساس به صحنه اعزام می شوند. در طی عملیاتی سخت و حساس، تمامی گروگان ها آزاد و سارقین کشته و یا دستگیر می شود. عملیات با موفقیت کامل به پایان می رسد و تنها یک نفر از نیروهای پلیس جان خود را از دست می دهد. با توجه به ابعاد جنایت و حساسیت مسئله، پوشش خبری گسترده است و مصاحبه های زیادی با نیروهای ویژه ی تیم عملیات انجام می شود. همگی اعضای تیم در مصاحبه ها مطرح می کنند آن ها مطمئن بودند که با سلامت موفق به انجام این عملیات سخت و نجات گروگان ها و دستگیری سارقان می شوند. آن ها مطرح می کنند که انگار به آن ها الهام شده بود که می توانند عملیات را با موفقیت انجام دهند. آن ها تعریف می کنند که علی رغم دشواری موقعیت انگار هر لحظه می دانستند که از پس این کار بر می آیند و با موفقیت و سلامت می توانند جان هموطنان خود را نجات دهند. تنها اشکال ماجرا اینجاست که ما هیچ وقت داستان را از زبان آن پلیس کشته شده نمی شنویم. او زنده نیست تا تعریف کند که او هم در تمامی طور عملیات حس می کرده که با موفقیت و سلامت از عهده ی این ماموریت سخت بر می آید تا زمانی که به یکباره دیگر هیچ چیز حس نکرده! شنیدن داستان از زبان بازماندگان ممکن است ما را دچار این خطا کند که خوش بینی ها در مواقع سخت و بحرانی همیشه درست هستند. ممکن است به اشتباه از این پوشش خبری برداشت شود که همیشه مثبت اندیشی و تفکرات مثبت جواب می دهد. مردگان هیچ وقت نمی توانند سر از خاک بردارند و تعریف کنند که آن ها هم فکر می کردند که موفق می شوند اما ماجرا آن طور که آن ها فکر می کردند پیش نرفته است. باز هم خوش بینی کاذب نتیجه ی خطای نجات یافتگان است.

خطای نجات یافتگان چنان در قضاوت های روزمره ی ما نهادینه شده که در موارد بسیاری به اشتباه تعداد اندکی از نجات یافتگان را نماینده ی بی چون و چرای جامعه ای می دانیم که در حقیقت به آن تعلق ندارند و بدین ترتیب ارزیابی های بسیار غیر منصفانه و قضاوت های نادرست انجام می دهیم. مثلا عموما مطرح می شود که محصولات قدیمی با کیفیت تر و با دوام بیشتری ساخته می شدند و به عنوان شاهد مدعا فولکس قورباغه ای یا بنز ۱۹۰ مثال زده می شود. این در حالی است که فوکس قورباغه ای و بنز ۱۹۰ (و تلویزیون ۲۱ اینج سونی با قاب چوبی یا رادیوهای زنیت) که تبدیل به نماد دوام و کیفیت شده است به هیچ عنوان نماینده ی خوبی از جامعه ی محصولات پر اشکال و کم کیفیت گذشته نیستند که بتوانیم دوام و ماندگاری آن ها را به کل جامعه ی محصولات قدیمی نسبت دهیم. کافی است نگاهی به قبرستان های اتومبیل های غراضه بیاندازیم تا متوجه شویم که محصولات قدیمی چقدر پر اشکال بوده اند و اکثریت مطلق آن ها به نسبت اتومبیل های فعلی کیفیت و دوام چندانی نداشته اند. در حقیقت متخصصان حرفه ای اتومبیل معتقدند که اتومبیل های فعلی از نظر امنیت، راحتی، قابلیت اطمینان و دوام و کیفیت از تمامی دوران های گذشته بهتر هستند؛ اما خطای نجات یافتگان تحلیل ما را مخدوش می کند.

یکی دیگر از نمونه های جالب خطای نجات یافتگان در دنیای هنر است. وقتی صبحت از آثار هنری سال های ۱۹۲۰ در اروپا می شود، مردم عموما کارهای بسیار با کیفیت و شاهکارهای هنری را به یاد می آورند و مطرح می کنند که تولید آثار هنری در دنیا رو به افول است. این در حالی است که آن ها فقط چندین شاهکار هنری که در طول سالیان نجات یافته و به موزه ها و گالری ها انتقال پیدا کرده را می بینند و نماینده ی تمامی آثار هنری آن سال ها فرض می کنند. این در حالی است که در همان سال های ۱۹۲۰ به تعداد زیادی آثار هنری معمولی تولید شده اما چون کیفیت هنری چندانی نداشته از بین رفته و دیده نمی شوند. تصویری که ما از هنر سال های ۱۹۲۰ اروپا داریم تحت تاثیر همان تعداد اندک شاهکار بی نظیر هنری شکل گرفته که به دلیل زیبایی ناب نجات یافته اند. در اینجا به خوبی می توان دید که چطور در نظر نگرفتن هواپیماهای سقوط کرده و از بین رفتن آثار هنری معمولی با هم شباهت دارد و تحلیل ما را مختل می کند. شاهکار های هنری سال های ۱۹۲۰ نماینده ی خوبی از هنر آن سال ها نیستند و نباید قضاوت های خود تنها بر اساس این نمونه ها انجام دهیم.

دانشگاهیان نیز به هیچ وجه از این خطا مصون نبوده اند. در بعضی از رشته های دانشگاهی درستی نتیجه گیری ها بر اثر این خطا با مخاطره رو به رو بوده است. پژوهشگران سعی داشته اند تا داده های خارج از دامنه را از تحلیل های خود حذف کنند تا نتایج معنادار آماری حاصل شود. داده های تجربی که موفق به تایید قضیه های نظری نمی شدند به سادگی کنار می رفتند. ژورنال ها نیز پژوهش هایی را چاپ می کرده اند که نتایج معنادار آماری در آن به دست آمده باشد و فرضیات پژوهشی مورد تایید قرار گرفته باشند. چاپ نتایج تحقیقاتی که مفروضات پژوهشی آن مورد تایید قرار نگرفته، عمدتا متداول نبوده است. هرچند به چالش کشیده شدن این رویه و بحث های فراوان باعث بهبود روند گذشته و توجه بیشتر به خطای نجات یافتگان شده است.

یا اصطلاح رایج مزیت اول شروع کردن را که در مدیریت بازاریابی و استراتژی مطرح می شود را در نظر بگیرید. تقریبا تمامی مدیران و دانشجویان مدیریت با این مفهوم آشنا هستند. علی رغم تمامی مسائل و مشکلاتی که ورود زود هنگام به بازارهای جدید به همراه دارد، مزیت پایداری که تعداد قابل توجهی از کسب و کارهای بزرگ و موفق امروزه کسب کرده اند به اول شروع کردن آن ها نسبت داده می شود. اما اخیرا پژوهش ها (یکی از جدید ترین نمونه ها را اینجا مطالعه کنید) مطرح می کنند که این خطای نجات یافتگان است که باعث این باور اشتباه شده که اول شروع کردن عمدتا مزیت ایجاد می کند. بخش بسیار زیادی از سازمان هایی که اول شروع می کنند شکست می خورند و تنها تعداد بسیار اندکی از سازمان هایی که اول شروع کرده اند اکنون رهبر بازار خود هستند. در حقیقت «مزیت اول شروع کردن» را باید «مزیت نجات یافتگانی که اول شروع کرده اند» نامید. باز هم عدم توجه به تعداد زیادی از سازمان هایی که اول شروع کرده اند، اما نه تنها مزیت کسب نکرده اند بلکه شکست خورده و نیست و نابود شده اند باعث شده تا به خطا فکر کنیم که کارآفرینان با زود شروع کردن احتمال موفقیت خود را افزایش می دهند. (مقاله ی معرفی شده به بررسی ویژگی های نجات یافتگان و نجات نیافتگانی که اول شروع کرده اند می پردازد و درس هایی برای کارآفرینانی که می خواهند از مزیت اول شروع کردن استفاده کنند دارد.)

ذکر یک مثال دیگر به خوبی نشان خواهد داد که چرا حذف شکست ها منجر به درک نادرست از واقعیت می شود. «درن براون»، شعبده‌باز و مجری بریتانیایی، زمانی در مطبوعات ادعا کرد که به سادگی می‌تواند ١٠ بار پیاپی یک سکه سالم و همگن را پرتاب کند و هر ١٠ مرتبه طرف روی سکه یا همان شیر بیاورد. در کمال تعجب همه، فیلمی چند روز بعد منتشر شد که دقیقا این اتفاق را به تصویر می‌کشید. اما او این کار را چطور انجام داده بود؟ براون بعد‌ها توضیح داد که او شروع به پرتاب سکه کرد و یک تیم حرفه‌ای از او فیلمبرداری کردند. دفعه ی اول، نشد. دفعه ی دوم، نشد. دفعه ی سوم و چهارم و پنجم و ششم و … سرانجام بعد از ٩ ساعت تلاش بالاخره شانسش جواب داد و توانست ١٠ بار پیاپی شیر بیاورد. سپس تیم فیلمبردار تنها آن چند دقیقه ی آخر از یک فیلم نه ساعته را که صحنه موفقیت براون در آن بود را پخش کردند. این مثال به خوبی نشان می دهد که دیده نشدن شکست ها و تلاش‌های ناموفق باعث ارایه ی تصویری مخدوش و گمراه کننده از واقعیت می‌شود.

در هر حال اگر ما یادگیری های خود را محدود به درس آموزی از نجات یافتگان کنیم، تنها کتاب های افراد موفق را مطالعه کنیم و به مصاحبه با کارآفرینان موفق بنگاه های کوچک و بزرگ اکتفا کنیم، دانش و تصور ما از دنیا به شدت دچار سوگیری خواهد شد. به یاد داشته باشیم که شرکت های موفقی مانند مایکروسافت، گوگل و اپل مانند بمب افکن هایی هستند که علی رغم اصابت گلوله با موفقیت به آشیانه برگشته اند. مطالعه ی آن ها ممکن است باعث نتیجه گیری اشتباه شود. برای درس آموختن باید به کمپانی هایی که در اثر مسائل و مشکلات شکست خورده اند و احتمالا به فراموشی سپرده شده اند مراجعه کرد.

به یاد داشته باشیم که اگر داستانی از یک دکه ی فروش لقمه ی صبحانه در متروی تهران برایمان ارسال شده که مشکل صف طولانی و زمان زیاد انتظار مشتریان پرعجله را از طریق قرار دادن صندوقی در کنار دکه حل کرده که مردم به دلخواه مبلغی را در آن می اندازند و فروشنده سود خود را بدین ترتیب افزایش داده است، ابتدا به خود یادآوری کنیم که این دکه شاید نجات یافته ای از جامعه ی تعداد زیادی فروشنده باشد که هیچ کدام از آن ها با این روش موفق نبوده اند. اگر قصد عملی کردن ایده ها و نصیحت های نجات یافتگان را دارید، ابتدا به دنبال نمونه های نا موفق احتمالی باشید.

من در اینجا به هیچ وجه قصد ترویج منفی نگری و خراب کردن مثبت اندیشی ها را ندارم. تنها یادآوری کردم که خطای نجات یافتگان بسیار متداول و در دام این سوگیری افتادن بسیار ساده است چرا که شکست ها از نظر مخفی می مانند. تنها راه مبارزه ی با این خطا این است که دائم در تحلیل هایمان از خود بپرسیم: چه چیزهایی را نمی بینم؟ چه چیزهایی را از قلم انداخته ام؟ آیا آنچه در نظر گرفته ام تمام آنچیزی است که وجود دارد؟ آیا نمونه ای که انتخاب کرده ام قابل تعمیم است؟ البته پاسخ به این سوالات بسیار دشوار و در بعضی از موارد جواب قطعی غیر ممکن است. اما با این حال پرسیدن این سوالات قدم اول ضروری در جلوگیری از این سوگیری است.

اما قبل از پایان این نوشته اجازه دهید یک بار دیگر به سراغ «آبراهام والد» بریم. بعد از موفقیت در پروژه ی بمب افکن ها او به کار خود در دپارتمان ریاضی کاربردی ادامه داد. نبوغ او در ارائه ی تحلیل های مفهومی و راه حل های ریاضی باعث شد برای خود شهرتی دست و پا کند. همچنین ابداع روش تحلیل ترتیبی به شهرت او افزود و او را تبدیل به یک چهره ی شناخته شده ی بین المللی کرد. اما به نظر می رسد که سرنوشت «والد» با هواپیما و شانس و احتمال گره خورده بود. او در اوج دوران موفقیت خود در ۱۹۵۰ و در سن ۴۸ سالی برای یک سری سخنرانی از طرف دولت هندوستان دعوت شد اما در یک سانحه هواپیمای آن ها به کوه برخورد کرد و به همراه همسر خود جان باخت.

وقتی که داستان «والد» و بمب افکن ها را مطالعه می کنیم ناخداگاه به یاد تمامی داستان هایی می افتیم که هیچ وقت مجالی برای مطرح شدن پیدا نکردند، چرا که راویان آن ها نجات نیافتند تا فرصتی برای طرح آن ها در روزنامه ها و مجله ها و برنامه های تلویزیونی و وب سایت ها بیابند. به یاد داشته باشیم که هر آنچه ما از گذشته می دانیم از میلیون ها و میلیون ها فیلتر گذشته است و بخش زیادی از تاریخ هرگز ثبت و حکایت نمی شوند. تاریخ لاجرم داستان نجات یافتگان است.

***

پی نوشت ۱: امروز با کنفرانسی آشنا شدم با نام کنفرانس شکست خوردگان. هدف از برگزاری این سلسله کنفرانس ها یادگیری از شکست های کارآفرینان و آماده شدن برای موفقیت است.

پی نوشت ۲: نسخه ای از این مطلب در روزنامه ی شهروند به چاپ رسیده است.

۱۶ پاسخ به خطای نجات یافتگان

Avatar

بهمن

دی ۱۲ام, ۱۳۹۲ در ۱۹:۵۶

جالب بود.

Avatar

یاس

دی ۱۳ام, ۱۳۹۲ در ۱۲:۰۵

سلام
می خواستم در پستی جداگانه اون چیزی رو که گفتین به بحث بذارم اما گفتم شاید از حوصله مخاطب خارج باشه برای همینم اینجا می نویسم. نکته ای که اشاره کردین خیلی قابل تامل بود اما چند مورد به ذهنم رسید که بد ندیدم بگم:
در کارآفرینی موضوع مورد بحث آدم ها هستن و به نظرم مقایسه شکت کارآفرینا با سقوط هواپیما کار درستی نمی تونه باشه. هوایپما وقتی سقوط کرد دیگه امکان بلند شدنش وجود نداره اما هر انسانی وقتی شکست می خوره یا به عبارتی زمین می خوره، بارها و بارها بلند میشه و از نو شروع می کنه به ساختن خودش و زندگیش. نمی دونم تا چه حد مطالب مربوط به کارآفرینی رو در وبلاگم خوندین اما اگر دقت کرده باشین می بینین که من مصاحبه با کارآفرینا رو گذاشتم که در اون به ویژه در رابطه با شکست هاشون و نحوه مقابله با اون پرسیده شده. در اصل همه کارآفرین های موفق ِ امروز، بارها و بارها در دیروزشون شکست خوردن و نا امید نشدن. پس مطالب تا حدی موضوع مورد نظر شمارو هم پوشش میده.
دومین نکته ای که می خواستم بگم اینه که هرچند یادگیری از دلایل شکست افراد می تونه بسیار آموزنده باشه و حتی هستند کسانی که توی این زمینه مقاله و پایان نامه نوشتن و کار کردن، اما این دلیل نمیشه که یادگیری از افراد موفق رو نفی و یا انکار کنیم. یعنی در اصل اگر بخوایم چنین جیزی رو نفی کنیم، باید این همه پژوهشی که در زمینه الگوی نقش و منتورشیپ صورت گرفته رو زیر سوال ببریم. مطمئنم خود شما هم در ابعاد مختلف زندگیتون الگوهایی دارین که از اون ها تبعیت می کنین و این ها تاثیر مثبت در روال زندگی شما داشتن. و البته در زمینه الگو گیری دو بحث مطرح میشه: یکی الگوی گیری مثبت و یکی هم منفی. یعنی از کارهایی که باعث موفقیت دیگران شده تبعیت کنیم و از کارهایی که باعث شکستشون شده دوری کنیم که این قسمت باز شامل همون یادگیری از شکست ها هم میشه.
سومین نکته اینه که روزی که من در رابطه با کارآفرینی نوشتن رو شروع کردم ، مخاطبم رو مخاطب عام قرار دادم و سعی کردم تا حد ممکن مطالب رو ساده بیان کنم که قابل فهم باشه. بسیار مواجه شدم با افرادی که وقتی فهمیدن رشته من کارآفرینی هست، پرسیدن خوووووب حالا این کارآفرینی که میگی چی هست؟؟؟ یعنی در ذهن خیلی ها حتی یک تعریف اولیه از کارآفرینی وجود نداشت و همچنان نداره. خیلی ها اصلا تصوری از راه اندازی کسب و کار ندارن و فکر می کنن تنها راه امرار معاش این هست که به استخدام کسی و جایی در بیان. یا بهتر بگم فکر می کنن راه اندازی کسب و کار، مختص یک عده آدم دزد و یا مرفه بی درده. باور کنین چنین کسانی رو در جامعه دیدم. پس در درجه اول شاید کاری که من (به عنوان کسی که کارآفرینی خونده) باید انجام بدم، اینه که تعریفی از کارآفرینی رو در ذهن ها جا بندازم و ثابت کنم که کسی که کسب و کاری رو اداره می کنه دزدی نکرده و نون مردم رو نخورده. یک مرفه بی درد نبوده که از باباش بهش ارث زیادی رسیده باشه. بلکه صرفا اون هم آدمی بوده مثل یقبه با درجه تلاش بسیار بیشتر.
اما اینکه چرا حرف از پول می زنم؟ چون می بینم که مردم با جستجوی همین واژه ها به وبلاگم می رسن. «چطور می تونم پول در بیارم؟» به نظرتون وقتی برای مخاطب اون هم از نوع عامش حرف می زنی نباید دست بذاری روی مسائلی که مورد علاقه اون هست تا بتونی جذبش کنی؟ حالا وقتی جذب کردی کم کم می تونی وارد مسائل عمیق تر بشی و حالا به قول شما بیای و بهش بگی که درسته که هر کسی که تلاش کنه و مهارت داشته باشه می تونه کسب و کار راه بندازه، اما برای داشتن یک کسب و کار موفق چیزهایی دیگه هم لازمه، مثل نقشه راه رو داشتن و … . و من هنوز در ابتدای راه هستم.
و نهایتا اینکه فکر می کنم در درجه اول ما نیاز داریم که دیدگاه کلی افراد جامعه رو تغییر بدیم و از سمت پول در آوردن از طریق کارمندی، به سمت راه اندازی کسب و کار سوق بدیم، چرا که واقعا عقیده دارم راه توسعه اقتصادی کشور از مسیر راه اندازی کسب و کار میگذره. شاید حداقل کاری که من بتونم بکنم این باشه که خودم و آدم های هم نسل خودم فرزندانی کارآفرین رو تحویل جامعه بدیم هرچند که خودمون کارآفرین نشیم و یا کارآفرین شکست خورده بشیم.
ممنون از توجه شما

Avatar

ساقی

دی ۱۳ام, ۱۳۹۲ در ۱۷:۵۹

سوالی که مطرحه اینه که تو اون work shopای که می خواستی برای کسب و کار ما بذاری، ما رو جزو نجات یافتگان فرض کرده بودی یا نه ؟
البته مستر اوچانی توانایی زیادی در کمک به شما برای برگزاری اون work shop رو دارن …

Avatar

سروش

دی ۱۳ام, ۱۳۹۲ در ۱۹:۲۷

بسیار جالب بود آقا جواد . شیوا و بى حاشیه.

Avatar

علی اخوان

دی ۱۵ام, ۱۳۹۲ در ۱۴:۵۰

خیلی ممنونم مطلب بسیار آموزنده و مفیدی بود.
خطای نجات یافتگان در حیطه کسب و کار و کارآفرینی یه مسأله خیلی جدی هست، در واقع تعداد شکست ها در اقدام به کارآفرینی بیشتر از تعداد پیروزی هاست و بنابراین هرچند دانستن این مطلب ممکنه خلاف اشتیاق و انگیزه کارآفرینانه باشه، اما به طور میانگین احتمال اینکه یک فرد در بین شکست خوردگان باشه بیشتر هست تا در میان پیروزها. نکته جالب این که فکر می کنم مطالعه علمی شکست ها و یادگیری از اونها عملی تر نیز هست. خیلی از پیروزی ها مدیون خلاقیت ها و نوآوری هاست و پیدا کردن یک قاعده یا روش یا اصول مشترک در رفتار اونها گاهی مشکله، اما در میان شکست خوردگان خیلی راحت تر میشه این نوع اشتراکات و تکرار رفتارها رو که گاهی هم خیلی ساده و پیش پا افتاده هست، مشاهده کرد.

Avatar

حسام

دی ۱۶ام, ۱۳۹۲ در ۰۰:۳۰

استفاده کردیم قربان

Avatar

مصطفی

دی ۲۳ام, ۱۳۹۲ در ۱۵:۰۵

یادم هست در کلاس نگرش سیستمی دکتر خرم هم به این مسئله اشاره کوچکی شده بود ولی نه به جامعیت این مطلب.
ایشون فرمودند رازی برای موفقیت وجود نداره ولی میشه روش هایی رو نام برد که قطعا به عدم موفقیت و یا شکست منجر میشه

Avatar

امیرحسین خالقی

بهمن ۱۵ام, ۱۳۹۲ در ۱۲:۵۷

استاد نوشتن این مطلب طولانی و به اشتراک گذاشتن آن ستودنی است.
تذکر به جایی بود برای مثبت اندیشان و هواداران رمانتیک و غیرنقاد مطالعات سازمانی.
اسکات هم در کتابش اشاره ای ظریف به این خطای متودیک رایج کرده بود و گفته بود می توان نتایجی مضحک مانند این هم گرفت “از آنجا که همه مدیران موفق ساعت رولکس می بندند، پس شرط موفقیت مدیران استفاده از این ساعت است!” از قضا این روزها درگیر موضوع تاویل و هرمنوتیک هستم که دیدگاهی فلسفی است در پیوند با این موضوع.

Avatar

شهروز جعفری

اسفند ۷ام, ۱۳۹۲ در ۲۳:۵۳

یک موضوعی که بتونم بگم اینه که صرفا آدمی که از بلاها جون سالم بدر برده به این معنی نیست که شانس اورده و ممکن در پس کار کلی شکستو سر لوحه کار خودش قرار داده باشه.

Avatar

سعید نعمتی

اسفند ۸ام, ۱۳۹۲ در ۱۶:۱۱

عالی بود. من قبلا چنین چیزی رو تحت عنوان اثر پروانه ای شنیده بودم.

Avatar

حسین ابراهیمی

اسفند ۱۱ام, ۱۳۹۲ در ۱۱:۲۷

بسیار عالی ، بسی فیض بردیم – تشکر

Avatar

سید مجید

اردیبهشت ۲۳ام, ۱۳۹۳ در ۱۳:۳۱

متشکرم

همان پاراگراف آخر ،ما را بس.

Avatar

حسين درگاهي

شهریور ۲۶ام, ۱۳۹۳ در ۰۶:۵۱

آموزنده بود. یاد ضرب المثل ادب از که آموختی از بی ادبان افتادم.
نکته ای که وجود داره اینه که بزرگترین دلیلی که یک موفق را ناموفق می کنه خود موفقیته. و بزرگترین راز شکست نفس موفقیته. یعنی خیلی وقتا ما سرمون به موفقیت های قبلی خودمون گرم میشه و یادمون میره که باید یاد بگیریم که شکست نخوریم. زیرا همواره موفقیت جلوی روی ما نیست.

Avatar

آشنا

شهریور ۲۸ام, ۱۳۹۳ در ۱۴:۵۰

ضمن تشکر از مطلب آموزنده ای که گذاشته اید . چون من با نظرات ارائه شده در بالا موافق نیستم اجازه می خواهم که جواب را از زبان “رابرت کیوساکی” و از صفحه ۹۹ کتاب “رهایی از کارمندی” برایتان نقل کنم:

فرآیند تبدیل شدن به یک کارفرما به تبدیل شدن یک راننده خیابان به راننده پیست شبیه است. لازم است که راننده خیابان بسیاری از آموخته های خود را کنار بگذارد . بعبارتی کارهایی که قبلا در خیابان آزاد بود حالا در پیست خطا و اشتباه محسوب می شود.
برای تبدیل شدن به کارفرما باید مراحل زیر با بیشترین سرعت ممکن طی شود:
۱-کسب و کار را آغاز کند.
۲- شکست بخورد و درس بگیرد.
۳-یک مربی پیدا کند.
۴-شکست بخورد و درس بگیرد.
۵- در چند دوره آموزشی شرکت کند.
۶-به شکست خوردن و درس گرفتن ادامه دهد.
۷- زمانی که به موفقیت رسید توقف کند.
۸-جشن بگیرد
۹- پولهای خود را بشمارد و پیروزیها و شکست های خود را محاسبه کند.
۱۰- فرآیند را تکرار کند.

بنا به برآورد من ۹۰ درصد افرادی که می خواهند کارفرما شوند در همان قدم اول متوقف می شوند. این ناشی از ” فلج تحلیلی” است. افراد به جای دست به کار شدن و شکست خوردن و یاد گرفتن، می کوشند از شکست خوردن اجنتاب کنند و وقتی هم شکست می خورند کنار می کشند. این مثل این است که برای دوچرخه سوار شدن باید دوچرخه بخری و آنقدر تمرین کنی و زمین بخوری و درس یاد بگیری تا دوچرخه سوار بشوی.
پس کارفرمایان تازه کار باید از یک نوزاد که راه رفتن را با ” صدها بار افتادن و از رو نرفتن” یاد بگیرند ولی قدمهای نوزاد آنقدر کوچک است که افتادن ها و شکست ها آسیبی به او نمی زنند. نه اینکه با شکست اول میدان را خالی کنند.

Avatar

معرفی مطلب:خطای نجات یافتگان | A Geek Notes

دی ۲۴ام, ۱۳۹۳ در ۲۲:۳۹

[…] از دانشگاه تهران است.در این وبلاگ یک مطلبی تحت عنوان خطای نجات یافتگان  منتشر کرده بود که واقعا آدمو به فکر فرو می برد امید […]

Avatar

قبل از تولد سری به قبرستان بزنیم! - روزنوشته

فروردین ۲۱ام, ۱۳۹۵ در ۲۰:۰۲

[…] ما معمولاً در شروع هر کاری خودمان را با بهترین های آن صنعت قیاس می کنیم.خارج از اینکه این قیاس خوب است یا نه،ما فراموش می کنیم نقاط ضعف و قوت کسب و کارهایی که در آن صنعت شکست خورده اند را نیز مورد بررسی قرار بدهیم و از آن ها نیز استفاده کنیم.به همین خاطر شروع به تقلید کور کورانه از موفقان بازار می کنیم.این درواقع این موضوع همان خطای نجات یافتگان است. […]

فرم ارسال دیدگاه

رجحان خرد

ایزد تبارک و تعالی بکمال قدرت و حکمت عالم را بیافرید و آدمیان را بفضل و منت خویش بمزیت عقل و رجحان خرد از دیگر جانوران ممیز گردانید؛ زیرا که عقل بر اطلاق کلید خیرات و پای بند سعادات است و مصالح معاش و معاد و دوستکامی دنیا و رستگاری آخرت بدو بازبسته است.